عشق مرد سنگدل

انتقام دیگران را تو گرفتی نازنین
حال و روزم را میان جوی تنهایی ببین
یادم آمد دختری با گریه می‌گفت عاشقم
من به او با خنده گفتم: عشق؟ این‌جا؟ در زمین؟
دیگری شالی برایم بافت با صدها اُمید
دادم آن شالِ کذایی را به مردی خوشه‌چین
آن یکی دست مرا بوسید و بر چشمش نهاد
دست خود را پس کشیدم با غرور … ادامه خواندن عشق مرد سنگدل